اینقدر بین رفتن و ماندن نمان، بمان (پیرم مکن ز داغ غمت ای جوان، بمان)۲ مهمان نُه بهار علی پا مکش ز باغ نیلوفر امانتی باغبان، بمان ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است ای پر شکسته پر مکش از آشیان، بمان (دیگر محل به عرض سلامم نمیدهند)۲ ای همنشین این دل بیهمزبان، بمان راضی مشو دگر به زمين خوردنم، نرو بازی نكن تو با دل اين پهلوان، بمان (روی مرا اگر به زمين ميزنی، بزن)۲ اما بيا بخاطر اين كودكان، بمان (در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست)۲ (اينقدر بين رفتن و ماندن نمان، بمان)۲