عرض ارادت من و همگریههای من بر حضرت رئوف، امام رضای من چیزی نمانده غرق شوم؛ چارهای بساز کاری بکن به حقّ جوادت برای من دیدی که من اسیر هوی و هوس شدم گفتی بیا به طوس؛ بیا در سرای من دستم گدای توست و پایم به راه تو جز این شود، قلم بشود دستوپای من قبل از خداخدا به زبانم، تو آمدی با تو مبارک است همیشه دعای من من زندهام به نوکری خانهی شما پس نوکری به کار نگیری به جای من دست مرا بگیر و ببر با خودت بهشت ورنه جهنم است، جهنم سزای من خیلی حساب کردهام آقا به بودنت آقای من! چه شد سفر کربلای من؟! ابن شبیب، حرف شما را به ما رساند حالا ز گریه درنمیاید صدای من وقتی ضریح پیکر او نیزهنیزه شد لبتشنه بود، جدّ سر از تن جدای من