گیسویم شانه به دست باد شد لحظههای عاشقی ایجاد شد پرچمت در باد دستان تو بود چون تکان میخورد قلبم شاد شد من خراب افتاده بودم پیش تو از خرابی خانه ام آباد شد تا که اسلام مرا کامل کنی کعبهی من پنجره فولاد شد تا که از باب الجوادت آمدم حاجت من راهی بغداد شد ده برابر میرسد خیر از شما هشت ما اینجا فقط هشتاد شد لذّت بوسه زدن بر پای تو قسمت هرکس زمین افتاد شد تمام عمر غم دوستان کبابش کرد شرار زهر به یک نصف روز آبش کرد میان حجرهی در بسته دست و پا میزد جواد و حضرت معصومه را صدا میزد یک بنیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت از مدینه زود آمد بهر یاری دلبرش کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده قلب شاعر آب شد ازاین سه بیت آخرش آنکه حتّی تار مویش را ندیده جبرئیل دست برده بر سر نعش علی بر معجرش دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید ز دستم میروی امّا صدایم در نمیآید سرم را میگذارم روی کتف خواهرم زینب الا ای محرم رازم چرا اکبر نمیآید روبه روی تو نهم بلکه دل آرام شوم چه کنم هرچه کنم حل نشود مشکل من میزنی تو دست و پا من دست و پا گم کرده ام نور چشمم بی تو راه خیمه را گم کرده ام اذان گوی دل بابا اذانی میهمانم کن اگرچه از گلوی تو صدایی برنمیآید تمام سعی خود را میکنم امّا نمیدانم چرا این تیرها از پیکر تو در نمیآید