
همه رفتند و من جاماندم ای دوست ز بخت بد به دنيا ماندم ای دوست چرا رفتی مرا با خود نبردی ببين بعد تو، تنها ماندم ای دوست لباس تو در آغوشم برادر صدايت مانده در گوشم برادر تو ماندی بیكفن در خاک صحرا چگونه من كفن پوشم برادر مرا كابوس، شمشير و تن تو تماشای به غارت بردن تو تو را سر نيزهها بردند و مانده برای من فقط پيراهن تو سراسر نيزه میبينم به خوابم سر و سرنيزه میبينم به خوابم نمیخوابم اگر يکدم برادر تو را بر نيزه میبينم به خوابم دلم هرروز پای نيزه میرفت كه خونت در گلوی نيزه میرفت چه میشد مثل سرهای شهيدان سر من هم به روی نيزه میرفت