نمیگویم پدر را نیمهشب از خانه میبردند که شمعی را ز محفل از برِ پروانه میبردند پرستو هم به شب در لانهی خود در امان باشد ولیکن آن پرستو را به شب از لانه میبردند به سانِ بید در سر سرد، دل اطفال میلرزید که آن دردآشنا را در برِ بیگانه میبردند دلِ شب، سر برهنه، پا پیاده، کودکان ناظر ***** بدو گفتم بِده مهلت بخوانم من نمازم را ولی آن بیحیا حرفِ مرا نشنید، ای مادر! ... اگر راهی ندارم بهرِ دیدار نشینم چون غریبان پشتِ دیوار ***** مدینه باغ گُلای پَرپَره هوا پُرعطره، فضا معطّره مدینه بوی گُل لاله میده کوچههاش به سینهها ناله میده مدینه بوی گُل یاس میاد صدای مادر عبّاس میاد مدینه صفای دائمت چی شد؟ کوچههای بنیهاشمت چی شد؟ یه روزی یه خونه رو آتیش زدن کبوتر بود، لونه رو آتیش زدن همهمه بود و صدا گم شده بود دختری تُو دست و پا گم شده بود ***** (بس که میترسم از جداییها میگریزم از آشناییها)