فرات و موج هایش باز هم سرگرم هم بودند

فرات و موج هایش باز هم سرگرم هم بودند

[ حاج حسن خلج ]
فرات و موج هایش باز هم سرگرم هم بودند و در آغوش یكدیگر 
و می رفتند بالا موج ها از دوش یكدیگر 

نسیمی موج ها را پس زد و آمد 
به گوش آب چیزی گفت و زودی رفت 

نسیمی آتشی انداخت بر دامان رودی رفت 
چنان كه آب از جای خودش برخاست و 

تا ساحل دجله عمودی رفت 
میان چشم خیس آب من دیدم 

ورود كاروانی كه به چشمم آشنا می زد 
و می دیدم فرات از شوق در خود دست و پا می زد 

نمی دانم چه چیزی دیده بود این وحشیِ زنگی 
 كه سر بر صخره ها می زد 

سپس پیراهن دریا به تن، در كفش اقیانوس ها پا كرد 
و آمد موجی از دور و كمر تا كرد 

فرات از شانه هایش رفت بالا و تماشا كرد 
تماشا كرد مردانی به گرد محملی جمعند 

صف پروانه هایی كه همه مبهوت یك شمعند 
به روی شانه ی مردی نشسته دختری كوچك 

بگوشش گوشواره دارد و بر دست خود انگشتری كوچك 
می آید نوجوانی نیست حتی ماه در حدش 

ز بس خوش بوسه هر شب می گذارد باد بر ردش 
كشیده نیست قد و قامتش اما از دور معلوم است حسن زاده است 

جنس غربتش از دور معلوم است 
یلی این جاست كه دریا و طوفان در سكوت هیبتش جمع است 

جوانی های پیغمبر میان صورتش جمع است 
كسی دارد میان كاروان با درد می خواند 

 هنوز عباس از پیشش نرفته روضه ی برگرد می خواند 
همانی كه گره كرده است بر بازو تمام مشك هایش را 

فرات از دور می دید و به زحمت پاك می كرد اشك هایش را 
فرات از شانه ی امواج با زحمت به زیر آمد 

و با ماهی و موج و صخره هایش گفت یاران آن زمان ناگریز نزدیك است 
زمان لحظه ی بیداریِ كرب و بلا از خواب نزدیك است 

زمان مستی و غسل شهادت كردن ارباب نزدیك است 
به روی منبر امواج می خوانَد فراتِ 

روضه خوان روضه 
ابالفضلی ته روضه است 

ورود كاروان این جا شروع دفتر روضه است 
ورودیه برای گریه كن ها آخر روضه است 

ورودیه شب اذن دخول ماست در هیئت 
اجازه از شما جزء اصول ماست در هیئت 

اجازه می دهی آقا كه ده شب نوكرت باشم 
اجازه می دهی همراه غم های علی اكبرت باشم 

بلا گردان عبدالله و عون و جعفرت باشم 
اگر اشكی ست در چشمم برای روضه های توست 

اگر پیراهنم مشكی ست مشكی عزای توست 
ببین این كاروان آه سالم را 

ببین گل های زینب را 
و عبدالله و قاسم را 

خراشی نیست بر رویی، شكافی كنج ابرویی 
نه دستی بر كمر دارد كسی این جا 

نه از نیزه خبر دارد كسی این جا 
زمین كربلا اما از درد می پیچد 

 برای چشم زینب نسخه ی برگرد می پیچد 
برای تو زمین كربلا آماده ی مهمان نوازی شد 

و از بین تمام خاك ها این قطعه ی دیوانه راضی شد 
كه بانیِ جنون باشد بهشت واژگون باشد 

دلش همواره خون باشد 
زمین كربلا در اصل خوش آب و هوا بوده 

بهشتی در لباس كربلا بوده 
شنیده داستان نیزه ها را كه به هم خورده 

لباسش را درآورده قسم خورده 
كه بی آب و علف باشم و گفته ناخلف باشم ... 

... اگر در بر كشم دیگر لباس راحت خود را 
چو آمد غربت آقا ندانم غربت خود را 

زمین كربلا هر بار خوابیده تو را دیده 
و در خواب خوشش سرهای از پیكر جدا دیده 

سر ظهر عطش را دیده كه تقدیر برگشته 
سر شش ماهه ای كه با عبور تیر برگشته 

علی اكبری دیده كه تكه تكه برگشته 
چونان دریا عمو رفته است كه چكه چكه برگشته 

رخ عباس را دیده ز خوابش مست برگشته 
ابالفضلی كه با پا رفته و بی دست برگشته 

و دیده اسب سالم رفته خونین یال برگشته 
یقیناً شمر را دیده كه از گودال برگشته 

میان آن همه لشگر چو بی كسم دیدند 
به اشك غربت من ناكسانه خندیدند

پربازدید ترین مداحی شعر روضه محرم و صفر ورود کاروان به کربلا

محبوب ترین مداحی محرم و صفر ورود کاروان به کربلا

محبوب ترین مداحی حاج حسن خلج

نظرات