زندگی تکرار یک رنج ملال‌آور شده

زندگی تکرار یک رنج ملال‌آور شده

[ سید محمد جوادی ]
زندگی تکرار یک رنج ملال‌آور شده
حال ما امّا به لطف روضه‌ات بهتر شده

من نمی‌دانم چه سِرّی در گدایی تو هست
هر کسی افتاده بر پای تو آقاتر شده

آبرویی هم اگر دارم به لطف فاطمه‌ست
با دعای مادرانه سنگ هم گوهر شده

قرن‌ها اجدادمان نام تو را بردند که
حال، بعد از سال‌ها فرزندشان نوکر شده

صبح محشر آتش دوزخ نمی‌سوزانَدَش
قدر یک بال مگس چشمان هر کس تَر شده

*****

همه را گریه‌ام آخر به تقلّا انداخت
شام را در غم دلشوره‌ی فردا انداخت

خیلی از مجلس امروز اذیّت شده‌ام
کاخ را باید از این سقف و ستون‌ها انداخت!

آهِ این سینه‌ی پاخورده‌ی من می‌گیرد
فکر کردند مرا می‌شود از پا انداخت!

تا که آورد سرت را سر من تیر کشید
یادم افتاد که با چوب سرت را انداخت

راستی! از سر بازار خبر داری که
هر که می‌خواست به ما چشمِ تماشا انداخت

حلقه‌ی جمعیت و بی‌ادبی‌های یهود
عمّه را در وسط معرکه تنها انداخت

*****

خیزران کاری کرده با غربتت
که لبت دیگه معلوم نیست رُو صورتت

چوب خوردیم هر دومون
گُل بودیم پژمردیم هر دومون
من تُو بازار، تو تُو بزم مِی
از خجالت مُردیم هر دومون
...
از شبی که جا موندم من از قافله
کارم اینه بشمرم تا صبح آبله

بی‌حیا تا رسید
هی سر دخترت داد کشید
یه جوری زد توی صورتم
که دیگه چشمای من ندید
...
زیر پای مَرکب رفتی که در همی
چیدنت روی بوریا از بس کمی

خیلی خالیه جات
دِق کردن از غصّه بچّه‌هات
تُو کهنه حصیر پاره‌ای
جَمعت کردن زن‌های دهات 
...
روبرو بودی با تیغ صدتا سپاه
دست پُر برمی‌گشت حتّی شمر از قتلگاه

شاه نیزه‌نشین 
روضه‌ی گودال من همین
اسب اگه نعلش تازه باشه
پاشو محکم می‌کوبه زمین

حُرمتت رو شکست
بی‌حیا روی سینه‌ت نشست
دلواپس جون دادی کاشکی شمر

*****

پای زخمم به تو نرسید
نبودی که زجر موهامو کشید
کار دنیاست دو تا دل تنگ
به هم برسن تُو کاخ یزید

یزید چوب به لب‌هات زده خیر نبینه
چجوری تونست چوب رُو لب‌هات...
...
خسته بودم وسط راه کمی خوابم برد
زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد

لگدی زد که خدا قسمتِ کافر نکند
...
ویران شود کاخی که در آن میزبانش
پایین مجلس می‌نشاند مهمان را

بالای مجلس حرمله شأنی ندارد
کرکس نخواهد کرد زیبا آسمان را

نظرات