در کنج زندانِ بلا جان می‌سپارم

در کنج زندانِ بلا جان می‌سپارم

[ جواد مقدم ]
در کنج زندانِ بلا جان می‌سپارم
غیر از غم یاران خدایا غم ندارم

سر تا به پایم هم چِشمم بی‌آب گشته
چون مرغ پَربسته شده این حال زارم

در غصّه و تاب و تبم 
جانم رسیده بر لبم 
خَلِّصنی یا رب

باب‌الحوائج هستم اما خود گرفتار
من آشنای یارم و در بند اغیار

می‌سوزم و می‌سازم از جور زمانه
زندان به یاد حق برایم گشته گلزار

قوتم فقط سیلی شده
رویم دگر نیلی شده
خَلِّصنی یا رب

چشم فَلک بر غربت آقا ببارد
تنها و مظلومانه او جان می‌سپارد

این لحظه‌های آخر عمرش خدایا
بر روی لب‌هایش چنین زمزمه دارد

رضا کجایی پسرم؟
نور دو چشمان تَرَم
خَلِّصنی یا رب

نظرات