به میدان می‌شود عازم

به میدان می‌شود عازم

[ سید مجید بنی فاطمه ]
به میدان می‌شود عازم میان و إن یکاد و 
بغض و اشک و آه و اندوه بنی‌هاشم
جناب شاهزاده حضرت قاسم

و در صحرا طنین‌انداز شد 
صوت رجزهایش أنا القاسم
شده آماده‌ی خیر العمل قاسم 
پُر از شوق عسل قاسم

أنا ابن المجتبی قاسم 
عزیز و یاورِ خونِ خدا قاسم
تجلّیِ حسن در کربلا قاسم

کفن‌پوش آمده در قلب میدانِ بلا قاسم
قیامت می‌شود پا می‌گذارد هر کجا قاسم

به یغما می‌بَرد گویا سپاه کوفه را قاسم
قمر قاسم، ثمر قاسم، حسن قاسم
دلیرِ هر مصافِ تن به تن قاسم
به جای جوشن آورده کفن قاسم

قدم می‌زد به آرامی ندارد جنگ با این نوجوان انگار فرجامی
که ناگَه از دل لشکر روان شد با پسرهایش به میدان اَزرقِ شامی

گرفته تیغ بُرّان را به کف قاسم
سراپا غرق در شور و شعف قاسم
مدد می‌گیرد از شاه نجف قاسم

یکایک راهیِ آتش نمود آن دَم پسرها را
به یک دَم سوخت جانِ بی‌جگرها را
شبیه برگ پاییزی به خاک انداخت سرها را

غضبناک ازرق آمد در پی قاسم
که ناگه نوجوانِ مجتبی در خشم تیغ خود سهیمش کرد
و راهیِ جحیمش کرد به یک ضربه دو نیمش کرد

سراسر کربلا آشوبِ طوفان شد
تمام دشت لبریز از سواران شد

نگاه نجمه گریان شد
همین که دوره‌اش کردند 
کار لشکرِ بی‌رحم آسان شد
و کوفی‌ها عجب رسم بدی دارند 
بنا بر سنگباران شد

پَرش زخمی، تنش زخمی، سرش زخمی
تمام پیکرش زخمی و پهلویش شبیه مادرش زخمی

به زیر سُمّ مَرکب یاس آل‌الله پَرپَر شد
قد و بالای قاسم مثل اکبر شد

نظرات