ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق باز بیا سر کنیم قصّهی گلزارِ عشق قصّه شنیدم که دوش، تشنهلبِ گلفروش بُرد گلی را به دوش، بر سر بازارِ عشق طفل تب و تاب داشت، گُل طلب آب داشت کِی خبر از خواب داشت، دیدهی بیدارِ عشق گرچه زِ جان سیر بود، تشنه لبِ شیر بود منتظر تیر بود یار وفادارِ عشق حسین جان... **** اینکه بدین کودکی گناه ندارد یا که سر رزمِ این سپاه ندارد بلکه بس افسرده است آه ندارد راه دهید آن که را پناه ندارد پیش کز ایزد بَرید کیفرِ اکمل ناگَه از آن قوم از سعادت محروم حرملهاش تیر کینه راند به حلقوم حلق ورا خَست و جَست بر شَه مظلوم وز شَه مظلوم آن سهشعبهی مسموم رد شد و سر زد زِ قلب احمد مرسل حسین جان... حسین جانم... **** کم دستهای خالیِ خود را تکان بده کم روی نیزه رأس علی را نشان بده