نشاطِ عید هم از دوریات غمانگیز است بیا اگر تو نباشی بهار، پاییز است چگونه خنده کند آنکه در فراق رُخَت همیشه کاسهی چشمش ز اشک لبریز است به رونمایِ جمالت چه آورم با خود که جانِ هر دو جهان در بهاش ناچیز است سحرگهان که تو را میزنم صدا مهدی ز نِکهتِ نفسم صبح عطر آمیز است چگونه کوه گناهم ز پا در اندازد مرا که رشتهی مِهرِ تو دستآویز است ***** این مصیبت را کسی باور نداشت پیکرت بر خاک بود و سر نداشت با همان دستی که زهرا را زدند در کنار جسم تو ما را زدند ***** گر آب ندارد پدرِ مظلومم ور شیر ندارد مادرِ محرومم از آب گذشتم و نمیخواهم شیر بیرون بکشید تیر از حلقومم