کاروانی پر از نسیم سحر کاروانی زِ خویش کرده سفر در قیام، آیههای مصحف صبح در سجود، آینه برای سحر همه در دشت تازهتر از گل همه در باغ، میوهی نوبر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهی هاجر آری از دودمان ابراهیم کعبه دل، بت شکن، به دوش تبر هر یکی در مقام خود ساقی هر یکی در مرام خود ساغر در دل و جان کاروان اینک میتپد این نهیب، این باور نکند شوکران شود معروف نکند نردبان شود منکر مرحبا بر سلالهی کوثر هان فَصَّل لربک وانحر در نزولش ز منبر ناقه خطبه خوان حماسه آن خواهر شد عصا شانهی علی اکبر پای عباس پلهی منبر تا نباشد زِ بیم آشفته خواب آرام چندتا دختر پای عباس میشود بالشت دشت احساس میشود بستر سرزمین، سرزمین گلها بود پهنهی عشق بود و پهناور ناگهان در هجوم باد فراق کنده شد برگهایی از دفتر کاش دستان باد میشد خشک کاش میشد گلوی گلها تر نکند علقمه، عمو را کشت که پدر میرود خمیده کمر کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشگر و زنی روی تل برای نبی صحنه را میشود گزارشگر که بیا جای بوسههای شما شده سرشار بوسهی خنجر میبَرند از حسین تو جان میبُرند از حسین تو سر رفته از پای دختری خلخال رفته از دست مردی انگشتر میرود کاروان ولی خالی است جای عباس و قاسم و اکبر **** با تو و با قاسم و عباس و اکبر آمدم کار دنیا را ببین با شمر دارم میروم) **** جسم تو عریان و چشم دشمنانت سوی من چادر زینب یکی و مشکل زینب دو تا به گریه گفت که گودال سر نا گفته است لهوف گوشهای از اتفاق را گفته است به گریه گفت که رنگ زمین به خون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید ندیده هیچ کسی تا بیاورد بر لب در این میانه فقط شمر بود با زینب در این میانه زنی مینشست و برمیخواست نمینشست نه او میشکست و برمیخواست تنی گسستهتر از تار و پود پیرُهنش ... **** نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن رسید بر بدن او ولی کدام بدن؟ ولی کدام بدن پاره پاره و پر پر هزار مرتبه رحمت به پیکر اکبر **** همدست شدند خاک و مرکب تا خاک شود عزیزِ زینب (عباس جان سه سالهی ما را پیاده کن با احتیاط لالهی ما را پیاده کن)