
چه کنم بی تو اگر زنده بمانم، چه کنم؟ کاش میشد که در این شهر نمانم، چه کنم؟ تا سحر خواب نداری و دعاگوی منی شده بیماریِ تو قاتل جانم، چه کنم؟ مردم از گریهی تو خسته، تو از گریهی من اشک از دیده ز داغت نفشانم، چه کنم؟ من که صدها گره کور به دستم وا شد گرهم روی گره خورده ندانم چه کنم؟