خواستم این گره کور گشایم که نشد خواستم دست تو را باز نمایم که نشد ریختند بر سرِ من، دست ز تو بردارم هر چه کردم نکنند از تو جدایم که نشد سعی کردم که به پیش تو نیفتم از پا قنفذ از بس که زد، انداخت زپایم که نشد دست خود را به در سوخته حائل کردم جان شش ماههی خود حفظ نمایم که نشد یک لگد خورد به در، در به دوتا پهلو خورد هم به پهلوی من و پهلوی محسن پسرم