این بدن از برگ گل نازک تر است

این بدن از برگ گل نازک تر است

[ حاج علی انسانی ]
این بدن از برگ گُل نازک‌تر است
همچو اکبر جان من این پیکر است

نخل امیدم چرا بر میکَنی
از تن بِسمل چرا سر میکَنی

دید گلچینی به بالین گُلش
در کَفَش بگرفته خونین کاکلش

گفتی آمد بر دل ریشش خدنگ
دید اگر لختی کُند آنجا درنگ

می‌کند سر از تن آن مه جدا
می‌شود از سوره بسمله جدا

دست بر شمشیر بُرد و جنگ کرد
عرصه را چون چشم دشمن تنگ کرد

من نمی‌گویم دگر در آن نبرد
اسب‌ها با پیکر قاسم چه کرد

تو نی‌ای که جواب عموی خویش نگویی
یقین که لعل لب تشنه نیروی جواب ندارد

بگو به گلچین تلاش بیهُده کردی
اگرچه  صحنه‌ی میدان گلاب‌گیران است
گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد

ز بس گلچین ز ما گُل بر گرفته
وطن بوی گُل پرپر گرفته

از دم چشم و رخ از  آواز کرد
غنچه‌ی لب‌های خود را باز کرد

دوست دارم خود کفن پوشم کنی
چون غلامان حلقه در گوشم کنی

تو که چون تاج سر من هستی
تو عمو نه پدر من هستی

چون شنیدم صدای اکبر را
خون دل از دو دیده افشاندم

او به لب داشت ذکر یا ابتاه
من ز دل بانگ یا بنی راندم

او که فرزند نازنینم بود
روبرویش گذاشتم آن دم

تو یتیم برادرم بودی
سینه ات را به سینه چسباندم

بدنت را به خیمه می‌بُردم
روضه ات را به ناله می‌خواندم

قلبم از سینه‌ی تو تسکین یافت
ورنه در بِین راه می‌ماندم

نظرات