با دو چشم نیم بازم من نگاهت میکنم با لبان نیمه جانم خود سلامت میکنم من سینهام شکسته و تو سینه سوخته من دم نمیزنم تو هم دم نزن علی گفتم به شب کفن کن و شب غسل ده مرا از تن نمانده هیچ برای کفن علی همرهِ مادرم از کوچه گذر میکردم وقت رفتن که به اطراف نظر میکردم ناگهان روز به پیش نظرم نیلی شد صورت مادرِ من هم هدف سیلی شد