از سر شوق است اگر که بیکفنم من مرد بیدفاع عمو حسین، منم من طفل حسنزاده نه، خودم حسنم من عمّه مهیّای جنگ تنبهتنم من یکتنه پس میزنم به لشکر کوفه عمّه سپاهت منم برابرِ کوفه حال که در خیمههای او پسری نیست از علیِاکبرش دگر خبری نیست ماندن من در حرم چنان هنری نیست دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست دست من از جنس دست مادرِ آقاست ارث قدیمیِ ما زِ کوچهی زهراست جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟ بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟ از همه کوچکترم چه فایده دارد؟ حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟ زانوی من خم شد آن سوار که افتاد از روی مَرکب بیاختیار که افتاد