گوش بکنید آی رفقا، یه قصه دارم براتون شاید که امشب بباره، بارون اشک چشاتون یکی بود و یکی نبود، تو شهری که خداییه همون که حاجیا میگن، سرزمین رویاییه وقتی که چشم وا می کنی، میون مسجدالحرام ابهتش میگیرتت، زبون می مونه از کلام یادش بخیر وقتی میشی مُحرم خونه ی خدا باید که هروله کنی، میون مروه و صفا گاهی تو این هروله ها، دلت میون هیئتاست گاهی میون هروله، همش میگی آقام کجاست؟ دلت میخواد بشینی و کعبه رو هی نگاه کنی برای توبه از گناه، خدا خدا خدا کنی خدا خودت خوب میدونی، که نوکر صاحب خونه تم جون علی منُ ببخش، این چند روزُ مهمونت ام تو طواف کعبه همه ذکر خدا میگن ولی عاشقا تو طواف میگن دورت بگردم علی حالا بذار برات بگم این دل که توی سینه است حتی تو مکه هم باشی، مسافر مدینه است همش میخواد پر بگیره، با کفترای مدینه روزا بره رو گنبد قشنگ خضراء بشینه شب که میشه پر بگیره، از روی اون بام رفیع با اشک چشماش بشینه رو خاک تربت بقیع کنار قبرای خاکی با بال های خاکی میره دنبال قبر بانویی با چادر خاکی میره با گریه روضه میخونه، میگه تو رو چرا زدن؟ جلوی چشم پسرت نامردا بی هوا زدن میزنه توی صورتش میگه با قلب آتشین مادر کجای مدینه گوشواره افتاد رو زمین؟