امشب خدا به کوثر خود داد کوثری

امشب خدا به کوثر خود داد کوثری

[ سیدمهدی میرداماد ]
امشب خدا به کوثر خود داد کوثری
در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری

یا اینکه در لباس زن آمد پیمبری
یا اینکه حق به حیدر خود داد حیدری

این شیردختری است که شمشیر حیدر است
سر تا قدم امام حسین مکرر است

این پاک‌تر ز حاجر و حوا و مریم است
سر تا قدم صحیفه‌ی آیات محکم است

در وصف او مدیحه‌ی جن و بشر کم است
ام‌المصائب است نه ام‌المحرم است

این سیب سرخ باغ بهشت محمد است
آب و گلش تمام سرشت محمد است

زهراست جان احمد و این جان فاطمه است
ریحانه‌ی محمد و ریحانِ فاطمه است

طاها و قدر و کوثر و فرقانِ فاطمه است
گوئی تمام وحی به دامان فاطمه است

تنها فهیمه ای که ندیده مُفَهِّمه
از کودکی است عالمه‌ی بی مُعَلّمه

بی او درخت سبز ولایت ثمر نداشت
دریای آرزوی نبوت گهر نداشت

انگار روز حادثه کم از پدر نداشت
الحق که صبر مادر از این خوب‌تر نداشت

وقت سکوت هم نفسش انفجار بود
شمشیر اگر نداشت خودش ذوالفقار بود

امّ‌الکتابِ صبر و رضا کیست؟ زینب است
فصل‌الخطاب کرب و بلا کیست؟ زینب است

فریاد خون خون خدا کیست؟ زینب است
آیینۀ حسین نما کیست؟ زینب است

زینب که لحظه لحظه شده غرق در حسین
در گاهواره چشم گشوده است بر حسین

زینب زنی که بوده به مردان امامتش
اعجاز سید الشهدا در کرامتش

هر روز هست روز بزرگ قیامتش
دین سرفراز آمده در ظِلِّ قامتش

با خون نوشته‌اند شهیدانِ مکتبی
زینب حسینی است و حسین است زینبی

از کوثر رسول بر این کوثر، آفرین!
ازحیدر بزرگ بر این حیدر، آفرین!

تا حشر از حسین بر این خواهر، آفرین!
از پنج تن به غیرت این دختر، آفرین!

از بس مقام و مرتبه‌ی او جلیل بود
گودال قتلگاه به چشمش جمیل بود

کوهی به پیش سیل بلا بود از اَلَست
در قتلگاه سیطره‌ی کفر را شکست

اول گرفت مصحف خود را به روی دست
قامت کشیده بر سر زانوی خود نشست

گفت ای خدا فدایی خود را وصول کن
این هدیه را ز آل پیمبر قبول کن

وقتی گشوده شد لب اسلام‌پرورش
وقتی خطابه خواند همانند مادرش

وقتی که گفت از پدر و از برادرش
کوفه دوباره دید علی را به منبرش

فخریّه کرد فاطمه اینجا به زینبش
نهج‌البلاغه بود که می‌ریخت از لبش

ای ذوالفقار فتحِ ولایت زبان تو
ای راس سیدالشهدا مدح‌خوان تو

زهرا به وجد آمده از امتحان تو
هر لحظه‌ی تو یک اثر جاودان تو

تیر تکلمت جگر خصم را شکافت
گویی دوباره سوره‌ی قرآن نزول یافت

حتی امیر کوفه حضورت اسیر شد
براوج تخت پیش جلالت حقیر شد

حتی سکوت تو به دل خلق تیر شد
دیدند یک اسیر به دل‌ها امیر شد

هر حرف خطبه‌ی تو هزاران قصیده است
میثم به پای نطق تو شور آفریده‌است

نظرات

علیعلی

عالی