مدینه پر شور و پر غوغا

مدینه پر شور و پر غوغا

[ حمید علیمی ]
مدینه پر شور و پر غوغا
شده زمزمه و همهمه برپا
صدا می‌رسد از خانه‌ی مولا

همه چشم به راه گل یاسی دگر از دامن زهرا

فرود آمد از عالم بالا
که بوسه بزند بر رخ او مادر عیسی
به پابوسی او آمده حوا
ملایک همگی منتظر اذن
که یک لحظه نشینند رخش را به تماشا

مگر کیست
که ناآمده اینگونه ربوده است دل از حضرت حیدر
و اینگونه شده تشنه‌ی دیدار رخش، ساقیه کوثر
و ناامده بیتاب پیمبر
و اینگونه نمانده است دگر دل به دل حضرت مادر

در آن سوی حسن، غرق در افکار خودش بود
در این سوی حسین ابن علی منتظر یار خودش بود

و ناگاه پر از عطر بهشتی شده آن خانه‌ی خشتی
پر از نور. پر از شور، پر از بال و پر حور بهشتی

که مبادا کف پاهای شریفش بنشیند به زمین
آن گوهر عرش نشین، لحظه‌ی عشق است

زمین مست زمان مات، خدا گرم مباهات
که احسنت که گلی خلق نمودی 

علی گرم مناجات
پر از نغمه‌ی تکبیر سماوات

که ناگاه قدم زد به روی بال ملک عمه‌ی سادات

همان غیرت حیدر
همان عصمت صدیقه‌ی اطهر
همان کوثر کوثر
همان زینت دامان علی، زینت دامان پیمبر
همانی که از آن زنده شود پیکر مکتب
همانی که ز عشق و شرف و عاطفه گردیده لبالب
همان نور که تابید دل شب
همان دلبر شیرین حسین ابن علی حضرت زینب

زمین مثل چنین یاس ندیده
ندیده و حتی نشنیده
که با آمدنش مژده فرستاد خداوند
علی باد مبارک قدم تازه رسیده

ولی کودک زهراست پریشان
گریه‌کنان اشک به چشمان شریفش
پر شبنم شده گلبرگ لطیفش

علی گرم در آغوش گرفتش 
که شود ساکت و خاموش، نشد

باز حسن بوسه‌ای از روی نکویش بگرفت و
بنهادش به سر دوش
که شاید بشود ساکت و خاموش، نشد

پیمبر در آغوش گرفتش
که شود ساکت و خاموش نشد
و حتی نشد آرام ز صوت مسیحایی مادر
اثر بخش نشد نغمه‌ی لالایی مادر

دگر نوبت شاه است
که در آرزوی بوسه‌ای از آن رخ ماه است
و خورشید وجودش شده بیتاب
که تا دست کشد بر سر مهتاب

نه صبری نه قراری، به دل حضرت ارباب
که با دست شریفش بدهد تاب تن خواهر خود را
همان یاور غم پرور خود را

چه سریست 
ندیده سده بیچاره‌ی خواهر
گرفتش به روی دست
و خواهر شده مبهوت تماشای برادر

نه آهی و نه اشکی
فقط مهو تماشاست
عجب لحظه و هنگامه‌ی شیرین وصالی
و چه زیبا که تا روی حسین دید
شکوفا شد و خندید

نشان داد به عالم که به دنبال حسین است
همان لحظه به عالم همه فهماند فقط مال حسین است

گذشت آن شب زیبا
به اندازه‌ی یک خواب و رویا

پس از آمدن زینب کبری
همه بارسفر بسته و رفتند 
نه مادر نه خسن، نه پدر و جد شریفش

میان صحرا حسین است
و یک خواهر غم دیده‌ی تنها

خدایا چه شده 
وای مگر کیست که افتاده به گودال
که زینب نگهش می‌کند و میرود از حال

همان شیرزن یل
چرا خاک به سر می‌کند و رفته بر آن تل

خدایا نکند آن تن و آن پیکر بی سر
بود دلبر زینب

چه غمناک چه جانسوز
ورق خورده خدا دفتر زینب

چه آمد سر زینب
چه شد آخر زینب
که رو سوی مدینه چنین ناله برآورد
بیا مادر زینب

ببین این تن افتاده روی خاک حسین است
ببین این تن صد پاره و صد چاک حسین است

شب تولد زینب بلند شو مادر
بیا به خاطر زینب، بلند شو مادر

شب تولد من را بهانه کن مادر
بیا و دوباره موی مرا شانه کن مادر

شب تولد زینب، پس از دو ماه بخند
شب تولد زینب، به من کفن دادی
به جای هدیه به من، کهنه پیروهن دادی

علی علی علی...

نظرات