در زیر آسمان کبود مدینه‌ای

در زیر آسمان کبود مدینه‌ای

[ سیدمهدی میرداماد ]
درزیر آسمان کبود مدینه‌ای
یک خانه بود روشنی چشم آفتاب

اصلیت اهالی این خانه از بهشت
از جنس نور، نور الهی، نه خاک و آب

آن خانه‌ای که ظاهرش از کاه‌گِل
ولی آجر به آجرِ دلِ شیعه بنای آن

داراترین جماعتِ عالم چنان گدا
دنبال تکّه نان تَه سفره‌های آن

از خانه‌ای که قُرص جوینی به سفره داشت
اسطوره‌های صبر و شجاعت درآمدند

از آسمان به دامنِ زهرای مرضیه
آئینه‌های روشن پیغمبر آمدند

آن نور واحدی که خداوند آفرید
رنگین کمان شد و همه جا را فرا گرفت

بر شانه‌ی نسیم سحر، کوچه باغ شهر
کوچه به کوچه پر زد و عطر خدا گرفت

اما چه سود، تیره‌ترین ابر روزگار
چشمِ نگاه کردن خورشید را نداشت

شیطان به فتنه آمد و با اولین لگد
بر جایگاه بوسه‌ی جبریل، پا گذاشت

آن روزهای سبز ِبهاری، که شوهری
در چشم همسرش به خدا می‌رسید، رفت

آن روزها که فاطمه با دیدن علی
تا آسمان هفتم حق می‌پرید، رفت

تنها سه ماه رفته از آن ماجرا ولی
از فاطمه به غیرِ خیالی نمانده است

بغضی شکفتنی است به نای علی ولی
دیگر برای حرف مجالی نمانده است

ای صاحبِ نفس، نفست در شماره شد
از بس نشسته تا دَمِ درگاه می‌روی

دیشب که خواب، چشمِ مرا لحظه‌ای رُبود
دیدم که روی پای خودت راه می‌روی

کوتاه گشته عمرِ نفس‌های کوثرم
عمر مرا خدا ز چه رو کم نمی‌کند

جز ردّ پای خون تو در کوچه‌های شهر
چیزی سرِ امام تو را خم نمی‌کند

مَرهم گذارِ زخم فراوانِ مرتضی
دیگر طبیب مثل تو پیدا نمی‌شود

زهرا خودت بگو چه کنم، هرچه می‌‌کنم
این زخمِ پهلوی تو مداوا نمی‌شود

دیوار را رها کن و دست مرا بگیر
دستِ خدا عصای تو باشد که بهتر است

گفتم نرو، تو رفتی و گفتی که این سپر
در پشتِ در، فدای تو باشد که بهتر است

یادم نرفته هر که رسید، از سر عناد
حک کرد، بغضِ نام مرا بر زمینه‌ات

دیگر حسین را نتوانی بغل کنی
از بس که زخم، سر بگذارد به سینه‌ات

لبخند تو به چوبه‌ی تابوت و اشکِ من
چشمان کودکان تو مبهوت کرده است

دستی که داشت عادتِ گهواره ساختن
با خواهش تو نیّتِ تابوت کرده است

از چوب گاهواره‌ی محسن نمی‌شود
تابوت قوس‌دار دگر دربیاورم

بگذار جای میخ زدن روی تخته‌ها
آن میخ را ز سینه‌ی در، دربیاورم

نظرات