نور خورشید در بساطش بود

نور خورشید در بساطش بود

[ حاج جواد حیدری ]
نور خورشید در بساطش بود
این یکی از تَجَلیاتش بود

مهربانیِ بی‌مثالش از
مادری بودن صفاتش بود

بی‌فدک هم همیشه روزی ما 
بر سر سفره‌های ذاتش بود

تا قیامت به شوق رد شدنش
عرش مشغول سور و ساتش بود

مایه‌ی فخر کائنات علی‌ست
فاطمه کل کائناتش بود

در و دیوار خانه شاهد هست
فاطمه عاشق صلاتش بود

چشمه‌ی رزق عالم و آدم
در قنوت پر از قناتش بود

توی یک دست مومنین بودند
توی یک دست مومناتش بود

این خلیله یکی از اِعجازش
گل نمودن میان آتش بود

این‌چنین عاشق علی بودن
تازه یک‌پنجم از ذکاتش بود

چاره‌ای بر این غم سربار کن بعداً برو
یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو

تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه
راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو

آخرش بی‌اِذن تو پوشیه را برداشتم
شِکوه‌ای از ضرب ناهنجار کن بعداً برو

تو که این ویرانه را خانه‌تکانی کرده‌ای
فکر نقش مانده بر دیوار کن بعداً برو

با دعای تو دل همسایه‌ها راضی شده
لااقل نفرین به این مِسمار کن بعداً برو

روزه نذرت کرده‌ام یک بار دیگر پا شوی
لا اقل پیش علی افطار کن بعداً برو

هرچه گفتم گوشواره کو حسن چیزی نگفت
جان من یک بار، تو اصرار کن بعداً برو

نظرات