سعی کردم نشوم تا ابد از یار جدا حیف جرم و گنهم کرد ز دلدار جدا به چه تشبیه کنم درد فراغت ای دوست مثل جانی که شود از تن بیمار جدا بد حریفی است زر و زینت دنیا، مپسند که کُنَد از تو مرا دِرهم و دینار جدا من بَدم لیک به نام تو سند خورده دلم همچنانی که نبوده است گل از خار جدا صاحب روضه بیا زود که دارد کم کم میشود قافله از قافله سالار جدا ترسم این است که بندِ دلتان پاره شود آن زمانیکه شود دست علمدار جدا خودت از چشم عمو تیر سه شعبه برگیر که شده جدِ تو از یار وفادار جدا فاطمه آمده در علقمه سوزانده تو را قصهی مَشک جدا قصهی مسمار جدا ***** مثلاً فکر کن عمو برگشت مثلاً مشک آب بر دوشش مثلاً هر کسی که در خیمهاست غم و غصه شد فراموشش مثلاً فکر کن عمو برگشت فکر کن خیمه جان تازه گرفت فکر کن دخترِ سه ساله دوید آمد و از عمو اجازه گرفت فکر کن مشک آب را برداشت عکس لبخند او نشست در آب کاسهها را یکی یکی پُر کرد اولی را سپرد دست رباب مثلا فکر کن علی اصغر آب را جرعه جرعه، نم نم خورد با تکانهای مادرش آرام در دلِ گاهواره خوابش برد مثلاً فکر کن بزرگ شد او وقت پیری عصای مادر شد مثلاً فکر کن علی اصغر قد کشید و علی اکبر شد آه، گفتم علی، علی اکبر دیدنش چشم روشنِ پدر است فکر کن مثل کوه پا بر جاست قامتش از عبا بلندتر است مثلاً فکر کن عطش خوابید لبِ آقای ما کویر نشد مثلاً فکر کن که در گودال هیچ کس، هیچ کس اسیر نشد مثلاً فکر کن که در گودال حُرمتش زیر دست و پا نشکست هیچکس سمت او هجوم نبرد هیچکس روی سینهاش ننشست هیچکس خنجر از قفا نکشید هیچکس وا محمدا نسرود هیچکس بعد از آن به خیمه نرفت زینت از گوش دختران نَرُبود ***** تا سایهی تو از سرِ این کاروان رفت از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت دست تو که افتاد دست کوفه سمت پوشیهی حوریهی این خاندان رفت تو علقمه بودی ندیدی من چه دیدم با خنجری سمت حسینم ساربان رفت من را به جبر کعب نی بردند آخر بلبل کجا با میل خود از بوستان رفت؟ فهمیدم از طرز نگاهت روی نیزه تیری که تیرانداز زد تا استخوان رفت ای مَحرمِ زینب خبر داری که زینب وقتی نبودی مجلس نا مَحرمان رفت؟ ام البنین باور نکرد اما پس از تو زینب به کوفه با سنانِ بد دهان رفت