درخت‌های امیدیم از دیار حسن

درخت‌های امیدیم از دیار حسن

[ حاج منصور ارضی ]
درخت‌های امیدیم از دیار حسن
پر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن

به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست
رسیده است لبِ ما به جویبار حسن

به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد
از آن زمان که شدم خادمِ تبارِ حسن

همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید
گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن

کریم‌بودنِ او قابلِ محاسبه نیست
کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن

کدام شاه نشسته است با جُزامی‌ها
بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن

شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد
هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن

من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم
منم دچار حسین و منم دچار حسن

حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی‌ست
ببین دل از همه بُردن شده‌ست کار حسن

خیالبافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است
شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن

میان معبری از نور، ناگهان شب شد
چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن

نظرات

عالی