باید که از نیزه سرت را پس بگیرم رگهای سرخ حنجرت را پس بگیرم آه ای سلیمان زمانه سعیَم این است از ساربان انگشترت را پس بگیرم باید که از غارتگرانِ نامسلمان عمامهی پیغمبرت را پس بگیرم **** سخن درست بگویم، نمیتوانم دید رقیب محرم و حِرمان نصیب من باشد **** دیدمت بین اون آشوب سینهای که شده پاکوب پیرمردهاشونم با چوب تو رو میزدنت حرمله با هزار سرباز سوی قلب تو تیرانداز کشته بودنت امّا باز تو رو میزدنت میمیرم واسه کهنه لباسی که نمونده تنت میسپارم کار دفن تنت رو به زنهای دهات **** خزان زود هنگام تو ای گل بهارم را به زردی آشنا كرد نظر كن، عاشقت از غربت عشق مرا با كوچهگردی آشنا كرد بُوَد اَبروی تو محراب رازم كه بر آن قبله باقی ماندهام من از آن روزی كه محرابم شكستند نمازم را شکسته خواندهام من **** بیتو یک لحظهام خدا نکند از تواَم لحظهای جدا نکند **** گلویت بوسه دادم وقت رفتن مگر قبل از سنان بوسیده باشم کنون از دور میبوسم لبت را كه پیش از خیزران بوسیده باشم بگفتا مادرم شبهِ حسینی و میافزود اشک افشانیام را كنون تا باز هم شبهِ تو باشم ز محمل بشكنم پیشانیام را **** آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم احساس سوختن به تماشا نمیشود