باورت میشد ببینی خواهرت را یک زمان دست بسته، مو پریشان، مو کَنان، مویه کُنان باورت میشد ببینی دختر خورشید را کوچه کوچه، در کنار سایهی نامحرمان نه لبی مانده برای تو، نه جای سالمی من که گفتم روی نِی اینقدر قرآن نخوان شکر در طشتی، نه روی نیزهی آوارگی ای سرِ منزل به منزل، ای سرِ یحیی نشان سوختی جانا برای خواهر جانسوخته شعلهور شد زینب از لبهای زیر خیزران اینقدر قرآن نخوان، این چوبها نامحرمند شب بیا ویرانه، هرچه خواستی قرآن بخوان ای تمامیِ غرور من فدای غیرتت لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بِران