حسن حسینخانی

هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است

8124
146
هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است
هرجا که پرچم می‌رود دنبال پرچم می‌رویم
---
جز گریه فاطمه چیزی نمی‌خواهد
عاشق بدون گریه عاشق نیست سربار است

گریه کنِ تو زینب است و مادرت زهرا
این گریه‌های ما بیشتر گرمیِ بازار است

دختِ علیِ مرتضی اینجا چه می‌خواهد
زینب کجا اینجا کجا اینجا که بازار است
---
خبر داری که تو رفتی به کوچه گردی افتادم
نصیبم گشت هجران بعد تو آن هم چه هجرانی

همه با دامنِ آتش گرفته رو به گودالند
عجب شامِ غریبانی عجب شامِ غریبانی

سرِ پیراهن تو گریه‌ی ما را در آوردند
میان این‌همه کشته چرا تنها تو عریانی؟

لبت ذکر خدا می‌گفت لعنت بر سنان و شمر
تن تو خسته و بی حال وای از نیزه‌ی آنی
---
قیامتم که به دیوانه‌اش رو آرم
میان آن‌همه تشبیه در تو می‌نگرم

تو زیرِ پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنب ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلویت حال زینب
----
رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ولی این رفتنت چه رفتنی بود

تا آن زمانی که به یادم هست برادر
وقتی که می‌رفتی تنت پیرُهنی بود
---
من یک تنِ ضعیفم و یک کاروان اسیر
از آفتاب بپوشمشان یا ز چشم خلق

من اگر شمر را ز یاد برم از گناه سنان نمی‌گذرم
او نیزه فرو کرد در دهنت آقا
----
چشای خونمو دیگه زار نکن
اینقده قلبمو بی قرار نکن

سخته پنج تا برادر داشته باشی
شمر بگه چیکار بکن چیکار نکن
---
خواهش می‌کنم، برید کنار خودم خاکش می‌کنم
منت می‌کِشم، برید کنار نفسی راحت می‌کشم

رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید
---
تو از بلندیِ نیزه کجا نیفتادی
به روی دامنِ زینب چرا نیفتادی

چه داشت صندوق اخنه سنان مکان کردی
چه داشت خانه‌ی خولی که آشیان کردی

بیا دعایی بخوان غم شود فراموشم
بجای خانه‌ی خولی بیا در آغوشم
---
بلند مرتبه شاهی به دفن شهزاده
میان خیمه و میدان به حیرت افتاده
---
تو را با خاک گوشاندم لحد ای‌کاش می‌چیدم
اگر این کار می‌کردم سرت بر نی نمی‌دیدم
---
داستان شب هجران تو گفتم باشمع
انقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش