هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است

هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است

[ حسن حسینخانی ]
هم در نجف هم کربلا پرچم به دست زینب است
هرجا که پرچم می‌رود دنبال پرچم می‌رویم



جز گریه از ما فاطمه چیزی نمی‌خواهد
عاشق بدون گریه عاشق نیست سربار است

گریه‌کنِ تو زینب است و مادرت زهرا
این گریه‌های ما بیشتر گرمیِ بازار است

دختِ علیِ مرتضی این‌جا چه می‌خواهد؟
زینب کجا این‌جا کجا! این‌جا که بازار است




خبر داری که تو رفتی به کوچه‌گردی افتادم
نصیبم گشت هجران بعد تو آن هم چه هجرانی!

همه با دامنِ آتش‌گرفته رو به گودال‌اند
عجب شامِ غریبانی عجب شامِ غریبانی

سرِ پیراهن تو گریه‌ی ما را درآوردند
میان این‌ همه کشته چرا تنها تو عریانی؟

لبت ذکر خدا می‌گفت لعنت بر سنان و شمر
تن تو خسته و بی‌حال وای از نیزه‌ی آنی




قیامتم که به دیوانه‌اش رو آرم
میان آن‌ همه تشویش در تو می‌نگرم




تو زیرِ پا رفتی ولی بی‌چاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلویت حالِ زینب

رفتی و دستم بر ضریحِ دامنی بود
رفتی ولی این رفتنت چه رفتنی بود

تا آن زمانی که به یادم هست برادر
وقتی که می‌رفتی تنت پیرهنی بود



من یک تنِ ضعیفم و یک کاروان اسیر
از آفتاب بپوشمشان یا زِ چشم خلق



من اگر شمر را زِ یاد بَرم
از گناه سنان نمی‌گذرم
او نیزه فرو کرد در دهنت آقا



چشمای خونمو دیگه زار نکن
اینقده قلبمو بی‌قرار نکن
سخته پنج‌تا برادر داشته باشی
شمر بگه چی‌کار بکن چی‌کار نکن



خواهش می‌کنم، برید کنار خودم خاکش می‌کنم
منّت می‌کِشم، برید کنار نفسی راحت می‌کِشم

رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید



تو از بلندیِ نیزه کجا نیفتادی
به روی دامنِ زینب چرا نیفتادی



چه داشت صندوق اَخنس در آن مکان کردی
چه داشت خانه‌ی خولی که آشیان کردی

بیا دعایی بخوان غم شود فراموشم
به‌ جای خانه‌ی خولی بیا در آغوشم


****


بلند‌مرتبه شاهی به زحمت افتاده
برای جرعه‌ی آبی به منّت افتاده

بلند‌مرتبه شاهی به دفن شهزاده
میان خیمه و میدان به حیرت افتاده



تو را با خاک پوشاندم لحد ای‌ کاش می‌چیدم
اگر این کار می‌کردم سرت بر نِی نمی‌دیدم



داستان شب هجران تو گفتم با شمع
انقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

نظرات