
سالیانیست ز عاشق شدنم به لب خلق سخن افتاده (بارها گفتهام و میگویم دل من دست حسن افتاده) ۲ وسط قاب دو چشمان ترم عکس یک منظره پیداست بقیع نیمه شبها به نیابت ز حسین دل من زائر یک جاست بقیع السّلام ای حرم بی زائر السّلام ای که غریب وطنی ای آقا چقدر میچسبد وسط صحن شما سینه زنی دستهها راهی صحنت باشند نوحه خوانها همگی دم بدهند یک طرف ذکر حسن یا حسن و یک طرف پاسخ جانم بدهند همگی خیره به گنبد باشیم چشمهامان بشود پیمانه یک نفر پرچم یا امّ بنین بزند بر روی سقاخانه حیف اینها همه خواب است و خیال ظلمت از نور خدا میترسد دور قبر تو پر از سرباز است دشمن از اسم شما میترسد یک نفر خون جگر میخورد و یک نفر گریه و نجوا دارد جامۀ خاکی زائرهایت ارث از چادر زهرا دارد چادری که شرف عصمت بود در کشاکش ز سر ماه افتاد فاطمه در وسط آتش و دود پشت در بود که ناگاه افتاد دست مولا به طناب افتاد و دست بی بی ز غلاف افتاده میخ نامرد چه کردی آخر بین پهلوش شکاف افتاده