یک نصف روز قدر چهل سال خسته شد زینب کنار رأس برادر شکسته شد از دور دید شمر کجا پا گذاشته اینگونه شد نماز عقیله نشسته شد میدید دسته دسته به گودال آمدند میدید جسم دلبر خود دسته دسته شد با نیزهای که روی گلویش گذاشتند راهِ نفَس کشیدن ارباب بسته شد خیلی مسیرِ خیمه و گودال را دوید یک نصف روز قدر چهل سال خسته شد غریباً، وحیداً، فریدا میگفت خوردی زخم از پلیدا غریباً، وحیداً، فریدا میگفت میزدن ریش سفیدا غریباً، وحیداً، فریدا میگفت خواهرت دیر رسیدا غریباً، وحیداً، فریدا میگفت جای سالم ندیدا * * * * صَلِّ عَلَی المظلوم من آبت ندادن رفتی از حال پیراهنت رُو دستمه دستم گرفته بوی گودال شمر تنت رو پا که زد دیدم چه دردی روبهرومه آستینشو بالا که زد گفتم حسین کارش تمومه فریاد کشید سرِ منم داد کشید تیغشو جَلّاد کشید روبهروم ایستاد کشید دیر بُرید آخ یه دلِ سیر بُرید تا من نشم پیر بُرید با دوازده تکبیر بُرید خمیده خمیده رسیدم به تو شکسته شکسته دَمِ جسم تو عزیزم عزیزم شبیهِ تنت بُریده بُریده میگم اسم تو بُریده بُریده نفَس میزنی فقط مادرت رو صدا میزنی * * * * به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من سر تو دعوا بود، ناله کشیدم من سر تو رو بردن، دیر رسیدم من زود راحتش کنید رُو تنش پا نذارید، کمتر اذیتش کنید پیراهنش رو نه میدونید کیه میخواید هتک حرمتش کنید؟ خنجر نمیبُره هیچکسی قربونی رو اینجور سر نمیبُره