پیرهنش دستمالِ اشکامه بگو

پیرهنش دستمالِ اشکامه بگو

[ علی نجفی ]
پیرهنش دستمالِ اشکامه بگو
پیرهن پاره‌ی بچم رو بدن
بیا گوشوارمو واسشون ببر
بگو گهواره‌ی بچم رو بدن

بهشون بگو بذارن یه کمی
همدمم نیزه‌ی اصغرم بشه
عصای پیری که واسه من نشد
لااقل سایه‌ی رو سرم بشه

دستو گهواره می‌کردم بخوابه
حالا نیزه شده گهواره براش
جای من حرمله لالایی میگه
بچمو می‌ترسونه با اون صداش

آه و واویلا رباب...

****
تازه یاد گرفته بودم چه‌جوری
برا بچم بخونم لالا لالا
توی گوشم می‌پیچه سوز صداش
تازه داشت یاد می‌گرفت بگه بابا

بچمو بغل می کردی یادته
هی می‌گفتی عمه قربونت بره
روزی که داشتی می‌دادیش به حسین
باورت می‌شد که بار آخره؟

بمیرم خواهشای آخرشو
نتونستم دیگه مستجاب کنم
گُلم از تشنگی پژمرده بود و
نمی‌شد فکری برای آب کنم

تا علی گریه می‌کرد آب می‌شدم
این غمو کجای این دل بذارم؟
زینبم! آب دادی آتیشم زدی
حالا که شیر دارم اصغر ندارم

آه و واویلا علی...

نظرات