پسرم از نفس افتاد به دادم برسید

پسرم از نفس افتاد به دادم برسید

[ روح الله رحیمیان ]
پسرم از نفس افتاد، به دادم برسید 
داد از این‌همه بیداد، به دادم برسید 

تشنه‌ام شیر ندارم، چه کنم حیرانم 
باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید 

دیگر از شدت گرما و عطش، همچو کویر 
چاک خورده لب نوزاد، به دادم برسید 

بوی آب و دل بی‌تاب و سپاهی بی‌رحم 
طفلی و این‌همه جلاد، به دادم برسید

آب دامی است که دلبند مرا، صید کند
وای از حیله‌ی صیاد، به دادم برسید

با پدر رفت و ندانم چه شده که از میدان
شاه پیغام فرستاد، به دادم برسید

بار الها چه بلایی سرت آمد که حسین
می‌زند این‌همه فریاد، به دادم برسید

آن کمان‌دار که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته این‌قدر چرا شاد، به دادم برسید

هر چه آمد به سرم، دست به زانو نزدم
جز خداوند به عمرم، به کسی رو نزدم

رو زدم آب بگیرم، پسرم را کشتند

نظرات