سرت از پیکر پاکت که لب تشنه برید بدنت را که به خاک سیَه و کشته کشید به لب آب روان کشته لبتشنه که دیده چه بُوَد جرم و گناهت که مرمّل البدمایی۲ (یارب، یارب، به کربلا آب روان قیمت جان شد ۲ حنجر اصغر هدف تیر و کمان شد) ٢ نبُوَد بیتو دگر تاب و توان یاور زینب۲ چه کند خواهر افسرده به هنگام جدایی۲ به چه پامالِ مراکب که شده گلگون گل من دامنهی زهرا شده جان وطن تو۲ نه لباسی ز تو بر جا، نه سلاحی، نه عبایی نه سری در بدن تو، که ببوسم سر و رویت نه تو را نای و گلویی، که زنم بوسه گلویت نه گلابی که بشویم بدن عالیِ بویت۲ (یارب، یارب به کربلا آب روان قیمت جان شد۲ حنجر اصغر هدف تیر و کمان شد) ٢ * * * * ماه رویان از عطش در پیچ و تاب ۲ كامها خشكیده و دلها كباب بر گل رخسارشان جاری گلاب ذكرشان با التهاب و اضطراب (آب آب و آب آب و آب آب) ۴ تشنهگان از گریهی سقّا خِجِل آب از سقّا در آن صحرا خِجِل آب و سقّا هر دو از زهرا خِجِل۲ دور سقّا ذکر آل بوتراب (آب آب و آب آب و آب آب) ۴ العطش، آب العطش ... (اشكها خشكیده دیگر از عطش ۲ میمكد انگشت اصغر از عطش۲ میزند در خیمه پرپر از عطش گوئییا آهسته گوید با رباب) ٢ (آب آب و آب آب و آب آب) ۴ العطش، آب العطش ... (یارب، یارب به کربلا آب روان قیمت جان شد۲ حنجر اصغر هدف تیر و کمان شد) ٢ (چهرهها بیرنگ چون مهتاب بود عكس اصغر روی موج آب بود) ۲ بلكه سقّا هم دگر بیتاب بود مشك با او داشت دائم این خطاب (آب آب و آب آب و آب آب) ۴ العطش، آب العطش ...