پرچم سبزه افتخار حسن نور در نور یادگار حسن روح بی باک ذوالفقار حسن مرد رزم جمل شکار حسن چون پدر از سقیفه بیزار است یازده ساله مرد پیکار است عزت مجتبی است عبدالله روح قالوا بلیٰ است عبدالله سپر نیزه هاست عبدالله غرق خون خداست عبدالله از لبش یا حسین میبارد دست از این عشق بر نمیدارد ناگهان دید کربلا لرزید عمو افتاد خیمه ها لرزید دست عمه که بی هوا لرزید تن فرزند مجتبی لرزید عمو از سر نی غریب افتاد گیر یک عده نا نجیب افتاد روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاد از حرکت ذوالجناح در جولان نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت هوا ز جور مخالف چو غیر گون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون افتاد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد هزار مرتبه زینب برابرت افتاد دیدم به قصد تنت لشکر به راه افتاد تا پیکرت شریفت در قتلگاه افتاد یک نیزه بین پهلو، یک نیزه در گلو دست کسی به ریش و دست کسی به مو بود با چکمه بر لبت زد آن کس که رو به رو بود دیدم در آن شلوغی زهرا کدام سو بود مشغول اذیت تو جمع اراذل و اوباش *** تنها بودی سر نیزه ها میزدنت دیر اومدم چیزی نموند از بدنت داره تو رو بغل میگیره حسنت بس که تو رو غریب گیر آوردن عمو از رو تنت لباستو بردن عمو حتی وحوش غصه برات خوردن عمو هزار تا زخمه رو خاک تنت میکارن باید واسه تشیعت حصیر بیارم میخوام ببوسم تو رو اگه بزارن بارونی از نیزه روی پیکرته کار تمومه نفسای آخرته آه میکشی خنجری رو حنجرته شمر اومده بِبُره سرت رو عمو هی میکِشه خنجرشو زیر گلو نیزه مدام بدن تو کرد زیر و رو چطوری جرئت کرد مو تو دست بگیره نذاشت گلوت چند لحظه نفس بگیره سرت رو میسپارم عمه پس بگیره *** ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد بر سر پیراهنت فاطمه دعوا دیده السلام ای بدن بی سر گرما دیده حسین