تکه تکه بدنم گفت نیا

تکه تکه بدنم گفت نیا

[ حسین محمدی ]
تکه تکه بدنم گفت نیا
پاره‌ی پیرهنم گفت نیا

به سر میخ تنم گفت نیا
خاک و خون دهنم گفت نیا

کاروانت نشود سرگردان
به مدینه همه را برگردان

 ترسم از گم شدن دختر‌هاست
ترسم از سوختن معجر‌هاست

ترسم از واشدن زیور‌هاست
ترسم از غارت انگشتر‌هاست

حرمله نقشه کشیده‌ست نیا
دو سه تا تیر خریده‌ست نیا

شرر ای‌کاش به جانت نزنند
نیزه‌ها سر به دهانت نزنند
کوفیان زخم زبانت نزنند

برگرد مدینه
کوفه شد مرکز بغض و کینه

برگرد مدینه
اینجا بیای شمر رو سینت میشینه

برگرد مدینه
زینب می‌بینه تنت رو زمینه

بین گودال
میری از حال
پیش زهرا
وای چی‌میشه عصر عاشورا

فکرت باهامِه
تصویر یه روز بد تو چشامِه

فکرت باهامِه
برگردی آقا الآن از خدامِه

فکرت باهامِه
بدتر از این کوفه بازار شامِه

دستا بسته
پاها خسته
دشمن مستِ
هیچ سری نیست که نشکسته

ای که از کوفیان خبر داری
جان زهرا برای دختر‌ها روسری اضافه برداری

هم زجر‌ها بسیار و هم آزار بسیار
هم دست‌ها سنگین و هم دیوار بسیار

حرف النگو هم سر بازار بسیار
حالا به فکر زینبم بسیار بسیار

پرده‌نشینان را نیاور اصلا اینجا
من که بریدم وای بر‌ حال زن اینجا

وای از جدالِ زجر و گیسوی رقیّه 
وقتی که ناراحت رود سوی رقیّه

وای از شب تاریک و پهلوی رقیّه
بر شانه‌ی عبّاس باشد تا نیفتد

دشت و شب و طفل نابلد واویلا
گر زجر حرامی برسد واویلا

از صاحب روضه معذرت می خواهم
پهلوی شکسته و لگد واویلا

نظرات