دروازه شام تو ملاء عام

دروازه شام تو ملاء عام

[ حسین محمدی ]
دروازه‌ی شام، تو ملاءعام
هر کی رسید به دخترت خارجی گفته
به زیر سنگا، فکر تو بودم
دعا می‌کردم سرت از نیزه نیفته

من بهش چیزی نگفتم به خدا
ولی اون حرفای بد بهم می‌زد
داشت می‌دید گریه‌هامو ولی بابا
بدجوری مشت و لگد بهم می‌زد

دختر معصوم تو که حد زدند
بعد اون حرفای خیلی بد زدن
گریه‌ی مسیحیا هم در اومد
به تنم تبرکاً

با دل بی‌تاب، با چشم‌ پر آه
می‌خوام برات بگم که زجر خیلی نامرده

چشماتو وا کن...

دیگه مویی رو سرم نمونده چون 
با تموم قدرتش مومو کشید
هر کاری می‌شد می‌کردم نزنن
ولی زور من بهش نمی‌رسید

با دل بی‌تاب، با چشم پر آه
می‌خوام برات بگم که زجر خیلی نامرده

چشماتو وا کن، رومو نگاه کن
ببین با صورت گلم بابا چه کرده

ای وای بابا
ندیدمش ولی تا که اومد زد
بدی نکرده بودم، اما بد زد
به کی بگم بهم لگد زد

حسین...

بریم یه جایی که گِله نباشه
بین من و تو فاصله نباشه
هر جایی پیشم باشی بابا خوبه
بریم یه جا که حرمله نباشه

آخه حرمله گُلای گلشنو می‌زد
نسل و ذریه‌ی پنج تنو می‌زد
آخرش نفهمیدم گنام چی بود
شترش راه نمی‌رفت منو می‌زد

شد در و دیوار، رو سرم آوار
سنگ می‌زدند به عمه چند تا مردم‌آزار

پشت هم می‌زد، بابا خیلی بد می‌زد
ناسزا می‌گفت، بابا حرف بد می‌زد
سیلی رو به من، به عمه لگد می‌زد

بتِ من، لعل لب توست به نالو رو نزنم
چشم و دل سیرترین دختر این شهر منم

بابا نا نداریم، ولی شام تصدق‌خور ما
دختر شاهم و این هیمنه را می‌شکنم
تازیانه به پدر گفتنِ من حتیٰ زد
سِیر کن غرق کبودیست تمام بدنم

نظرات