كاش می شد كه به سوی حرمت برگردی

كاش می شد كه به سوی حرمت برگردی

[ حاج محمود کریمی ]
كاش می شد كه به سوی حرمت برگردی 
كاش افتد به دل محترمت برگردی 

همه گویند به دلدار بیا اما من 
جان عباس قسم می دهمت برگردی 

*** 
ای یار كه در راهی و زین جا خبرت نیست 

در راهی و از كوفه و از ما خبرت نیست 
در راهی و یك قافله گل پشت سر توست 

می آیی و ناموس خدا همسفر توست 
با باد صبا گفتم ای دوست پیامم 

شاید برساند به تو ای یار سلامم 
گفتم به صبا حال من زار بگوید 

از حال سفیرت ز سر دار بگوید 
گوید به تو در كوفه چه آمد به سر من 

گوید كه چه سان بسته عدو بال و پر من 
با سنگ، سر راه و لب بام نشستند 

آن سر كه پر از عشق تو می بود شكستند 
خفاش صفت نیمه ی شب نقشه كشیدند 

آن لب كه ثناگوی تو می بود دریدند 
ننموده حیا طایفه سنگ دل از تو 

من در عوض مردم كوفه خجل از تو 
تقدیر من این است و ندارم گله ای دوست 

اما تو میاور پی خود قافله ای دوست 
پركینه تر از مردم این شهر، محال است 

چون مردم كوفه به همه دهر، محال است 
در مرد و زن و كودك این شهر صفا نیست 

در هیچ دلی عاطفه و مهر و وفا نیست 
اینان كه تو را دعوتِ این شهر نمودند 

گویا همه با آل علی قهر نمودند 
اینان كه به ظاهر ز خداواهمه دارند 

در سینه فقط بغض تو و فاطمه دارند 
اینان همه بی روح و دلی گرم ندارند 

سوگند به زینب ز كسی شرم ندارند 
ای بود و نبودم ز وجود تو و زینب 

ترسم بود از روز ورود تو و زینب 
در فكر غریبی تو و غربت اویم 

دلواپس اطفال تو و حرمت اویم 
ترسم كه به ناموس خدا سلسله بندند 

بر گریه ی اطفال تو در كوفه بخندند 
ترسم ز سر بام پذیرای تو باشند 

با آتش و دشنام پذیرای تو باشند 
ترسم كه سرت را هدف سنگ نمایند 

با دخترك كوچك تو جنگ نمایند

نظرات