
دست و پا میزدی و، خنجرشان کشت تو را ذبح میکرد چرا، قاتلت از پشت تو را دید لبهای تو، مشغول مناجات شده عصبانی شد و زد، با لگد و مشت تو را دست بر روی تو، حالا نکشم کی بکشم شانه بر موی تو، حالا نکشم کی بکشم از چکمهی شمر و قفس سینهی تو آه از سوی تو، حالا نکشم کی بکشم نعل ده اسب، به دنبال هلال رخ تو ناز ابروی تو، حالا نکشم کی بکشم