شبیه سایه به دنبال شاه می آمد

شبیه سایه به دنبال شاه می آمد

[ حاج محمود کریمی ]
شبیه سایه به دنبال شاه می آمد 
ز شهر كوفه دمادم سپاه می آمد 

حسین معنیِ آزادی است، این حر بود 
كه در محاصره ی اشك و آه می آمد 

ارادتی كه ز عمق دلش به زهرا داشت 
عزیز فاطمه را در نگاه می آمد 

بدون جذبه ی مولا به قهقرا می رفت 
اسیر او شد و خواهی نخواه می آمد 

ز خیل بی ادبان گر كسی به جایش بود 
به طعن و زخم زبان و گناه می آمد 

قرار بود بماند كه احترام كند 
وگرنه لحظه ی اول به راه می آمد 

به نام فاطمه لب بسته از تفاخر شد 
ز غیر حق كه شد آزاد تا ز حرّ، حرّ شد 

اگر قدم به قدم با حسین حركت كرد 
ز دور فاصله را با حرم رعایت كرد 

علی اكبر اذان گفت، گفت بسم الله 
امام كلّ جهان نیت جماعت كرد 

حسین رحمت خود را به دشمنان هم داد 
ز اهل كوفه برای نماز دعوت كرد 

دوید حرّ و كنار بُرِیر قامت بست 
به اقتدای امام بهشت نیت كرد 

نماز چون كه به پایان رسید حرّ برخاست 
وداع كرد و به سمت سپاه رجعت كرد 

ز دور دید كه آل علی سوار شدند 
و او قدم به قدم با حسین حركت كرد 

به عبد رو سیه اثبات كرد حرّ شهید 
به توبه می شود از نار هم به نور رسید 

به روی چهره ی حرّ هُرمِ شمس می تابید 
به دشت از زه خورشید تیر می بارید 

نمود دست دمی سایه بان چشمانش 
میان هاله ی گرما امام را می دید 

سؤال كرد ز خود پس چرا توقف كرد 
كجاست این برهوتی كه اهل بیت رسید 

غریبه ای به حضور امام دیدم، كیست؟ 
همان كه آمده آن پیرمرد موی سفید 

اشاره كردنِ او را به دور می بینم 
ولی نمی شنوم این چه گفت و او چه شنید 

امام دست به روی محاسنش دارد 
مگر چه گفت كه رنگ از جمال ماه پرید 

ندای هاتفی آمد ز عالم بالا 
رسید قافله ی عاشقان به كرببلا 

حسین مُشتی از آن خاك در برابر خود 
گرفت و گفت به عباس میر لشگر خود 

تمام مقصد ما از سفر همین صحراست 
عَلَم بكوب به دستانِ همچو حیدر خود 

رباب داد به آغوشِ زاده ی لیلا 
به گاهواره ای از نور علی اصغر خود 

پیاده كرد ز محمل امام جانش را 
گرفت گَرد سفر از لباس دختر خود 

همین كه خیمه علم شد تمام صف بستند 
شنید بانوی عصمت صدای اكبر خود 

كه عمه دست خودت را بنه به شانه ی من 
و دست دیگر بر شانه ی برادر خود 

همین كه لحظه ی شور نزول زینب شد 
به پیش دیده ی نامحرم آسمان شب شد 

به دور محمل خورشیدِ عشق محشر بود 
حسین محوِ جلال و شكوهِ خواهر بود 

ز پشت پرده ی محمل مهی كه می تابید 
نه این كه دختر مولا نبود، مادر بود 

نهاد پای خودش روی زانوی عباس 
ركاب دختر زهرا همین دلاور بود 

ترنّم صلوات ازحرم به گوش رسید 
به دور زینب كبری طواف آخر بود 

تمام كرببلا در برش پر از خون بود 
به یاد دست علمدار و، تیغ و، خنجر بود 

حسین خواهر خود را به سمت مقتل بُرد 
به خیمه گاه چو بر گشت فكر معجر بود 

نوای نوحه ی اهل سماست یا زینب 
تمام روضه ی كرببلاست یا زینب 

به گریه گفت ببین طفل كوچك آوردیم 
حسین، جانِ عزیزت بیا كه برگردیم 

من از شراره ی این آفتاب می ترسم 
من از تَلَذّیِ طفل رباب می ترسم 

تو از شهادت شش ماهه گفتی اما من 
ز بند بسته به دست رباب می ترسم 

تو از فراق خودت كرده ای ای حكایت و من 
ز ترك جسم تو در آفتاب می ترسم 

بیا بزن به كنار فرات خیمه كه من 
ز مرگ ساقی و قحطیِ آب می ترسم 

از این كه بعدِ تو با آستین پاره ی خود 
به روی چهره بگیرم حجاب می ترسم 

تو غیرت الله و من عصمت اللّهم جانا 
ز یاد كوچه و بزم شراب می ترسم 

به روی نیزه سری چون رَوَد برابر من 
خدا كند كه نباشد سر برادر من

پربازدید ترین مداحی شعر روضه حاج محمود کریمی محرم و صفر ورود کاروان به کربلا

پربازدید ترین مداحی شعر روضه محرم و صفر ورود کاروان به کربلا

محبوب ترین مداحی محرم و صفر ورود کاروان به کربلا

محبوب ترین مداحی حاج محمود کریمی

نظرات