
حالا که پیاده کردی بارتو حالا که خیمه تو این خاکا زدیم امروزو فقط یادت باشه حسین با چه عزّت و وقاری اومدیم اینا بیحیا و ما پردهنشین روزگارو نگاه اقبالو نگاه میدونی چشام به چی خیره شده اون وسط گودی گودالو نگاه همیشه من موهاتو شونه زدم پنجهی کسی توی موهات نره نمیتونم تو رو زخمی ببینم خار تو چشمام بره و تو پات نره بعد پنجاه و چهار سال نذار منو داغ رفتنت پیر کنه همهی دلواپسیم از اینه که نیزهای تو دهنت گیر کنه اگه رو سرت بریزن، چه کنم بشه پیکر تو پاره پاره چی زبونم لال اگه عریانت کنن یکی پیرهنت رو دربیاره چی حالا من یه حرف با عبّاس دارم روی نیزه سرتو میبندن با همین طنابی که خیمه زدی دستای خواهرتو میبندن این زمین مارو زمینگیر کنه چی؟ خواب خواهرت رو تعبیر کنه چی؟ جواب لیلا رو چی میخوای بدی؟ داغ اکبرت، تو رو پیر کنه چی؟ نبین الان علیاصغر خوابه تشنگی، ربابو بیشیر کنه چی؟ اگه حرمله بیاد، چیکار کنیم؟ اصغرت رو هدف تیر کنه چی؟ گیرم عبّاس بره و آب بیاره بره امّا یه کمی دیر کنه چی؟ من باید چه خاکی رو سر بریزم؟ نیزه تو گلوت اگه گیر کنه چی؟ میدونی دست خودم نیست بهخدا دلشوره تو خواهرا بیشتره اهل نفرین نبودم ولی بگم لعنت خدا به هرچی سَفره بیا برگردیم از این خاک، حسین آخه حال خواهرت آشوبه دل من داره میلرزه بهخدا دل خواهرت بلرزه خوبه؟ یه نگاه به این بیابون بنداز شیب گودال دلمو خون کرده بیا خونوادتو برگردون قبل از اینکه بدنت برگرده لااقل دور نشو از خیمهی ما پیش خیمهی رباب، خیمه بزن زود به زود بچّههامون تشنه میشن لااقل کنار آب، خیمه بزن
ابوالفضل خدمتیعالی
ابوالفضل خدمتییاحسین عالی