ز من مپرس که عمری چه کار میکردم گنه به محضر پروردگار میکردم بیا و آبرویم را بخر که بین همه به دوستیِ شما افتخار میکردم چو شمع سوخته در محفل محبت تو سرشک دیدهی خود را نثار میکردم یه یاد گُلشن روی تو فصل هر پاییز خزانِ باغ دلم را بهار میکردم طلوع ماه مُحرم غم نهانم را به جامهی سهم آشکار میکردم برای سجده ز دوران خردسالی خویش همیشه خاک تو را اختیار میکردم ز کودکی چو نگاهم به آب می افتاد سلامت از جگر داغدار میکردم اگر حرام نبود ای شهید ماه حرام به یاد تشنگیات انتحار میکردم چو کودکی که به سوی پدر پناه بَرد به دامن تو زدوزخ فرار میکردم به شوق دیدن ماه رخت به بستر مرگ همیشه آرزوی احتضار میکردم از آن تخلّص خود را نهادهام «میثم» که وصف منقبت هشت و چار میکردم شاعر: آقای غلامرضا سازگار