یه مادر شهیدی، سراغ دارم هر روز کنار یه قبری، میاد با قد خم با گریه میگه از، جوونم خبر نیست ولی خوب عزیزم، تو هم جای بچه ام تو هم جای بچه ام، الا خیلی ساله که موهاشو شونه نکردم عزیزم تو هم جای بچه ام، الان خیلی وقته دارم واسه دوریش، همش اشک میریزم الان سی و چند ساله، دارم میزنم ناله یه مادر به جووناش آه میباله نگاهت روبهرومه، صدات آرزومه سر سفره جای خالیت معلومه بیا برگرد ای مادر، بیا برگرد ای مادر دلتنگتم...