
غریبِ رو نیزه اصلا خبر داری؟ که دخترت دق کرد با گریه و زاری تو کوچه و بازار ماهارو میچرخوند اونی که تو گودال با پا برت گردوند از رو بلندی خودم میدیدم، با نیزه اومد گودال با نیزه میزد به پیکرِ تو، میرفتی هر دَم از حال چه شاهی! چه بختی! چه تاجی! چه تختی! تورو میندازه این دنیا به سختی برا من عذابه تنِ تو بیکفن باشه یه وقتی چه زلف کمندی! غم دلپسندی نیفتی ماهِ من از رو بلندی یکی گفت به خولی باید دستای زینبو ببندی