
خستهام از بس که بوسیدم تو را از راه دور قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانیات اشک هم حتی درون دیدهی تر سوخته سوختم اما نه به اندازهی تو در تنور حتم دارم صورت تو دَه برابر سوخته پشت عمّه زینبم سنگر گرفتم بِین دود تا که من کمتر بسوزم جاش، سنگر سوخته آتش از بالای خیمه ریخت بر سرهای ما چادر و پیراهن ما بعدِ معجر سوخته گر مرتّب نیست موهایم به من خُرده نگیر علّتش این است موهایم روی سر سوخته عمّه میگوید شبیه مادرت زهرا شدم پشت در انگار دست و پای مادر سوخته راستی بابا نگفتم بیشتر از من رباب زیر نور آفتاب از داغ اصغر سوخته