
گفتم که پیر میشوم و توبه میکنم پیری رسید و ... سفره ات پهن شد و غرق خطا آمده ام تو کریمی و منم همچو گدا آمده ام گریهی نیمه شب و سوز دلم هست گواه بر درت باز پشیمان ز خطا آمده ام هم امید کرمت دارم و هم بیم عذاب دست من گیر که با خوف و رجا آمده ام نیست سرمایهی من غیر تولّای علی محضرت با قسم شیر خدا آمده ام یا علی گفتن من از کرم فاطمه است او دعا کرده که با سوز و نوا آمده ام هر شب جمعه دلم را به حرم برده حسین در هوای حرم کرب و بلا آمده ام گرچه من از غم او گریه کن و سینه زنم من حسینی شدهی دست امامِ حسنم چه بگویم ز حسن جلوهی داور حسن است زینت عرش خدا سبط پیمبر حسن است نه فقط جنگ جمل در همهی معرکهها پای تا سر همه دم حیدر حیدر حسن است صلح او هست که دین را همه جا زنده کند به صف حشر همه عزّت محشر حسن است کرد آزاد به یک شاخهی گل نوکر را تا قیامت همه سرمایهی نوکر حسن است همه نالند ز بیگانه در این شهر ولی آن که در خانه شده کُشتهی همسر حسن است گرچه شد قاتل او زهر شرر بار ولی مو سپید از غم افتادن مادر حسن است دید در بین هجومی در کاشانه شکست دید در زیر لگدها پر پروانه شکست دید مادر وسط شعله گرفتار شده او گرفتار میان در و دیوار شده پشت در فاطمه و بس که فشار آوردند سینهی یاس علی زخمی مسمار شده غربت این است که در پیش دو چشمان علی فاطمه بین چهل مرد گرفتار شده سیلی و ضربهی شلّاق گریز روضهست کربلا قصّهی زهراست که تکرار شده تازیانه به تن زینب کبری جا کرد بر تنش در دل گودال دو صد آزار است هم سفر با عمر سعد شدن دشوار است من که ز آغاز عمر بی تو نکردم سفر خیز ز جا و ببین با که سفر میکنم