سائلم آب و دانه میخواهم رحمت مادرانه میخواهم آی بیبی گدا نمیخواهی پسر بیحیا نمیخواهی کاش میشد ز من سوال کنی پسرم کربلا نمیخواهی؟ دور ماهن چهار ستاره که دستاشون رو به آسمونه ماه افتاده میون بستر بعید دیگه زنده بمونه کوچه شلوغ خونهاش شلوغ اما دیدش تنهای تنهاست یه رازی توی سینهاش و همش نگاش به چشم زهراست چشماش و بست یه صحنهای دید همین جماعت تو دستا آتیش یادش افتاد برای امّت چقدر دعا کرد اینم تلافیش پشت بهشت جهنّمه یه حوریه رو خاکها افتاد یه رذل پست در و شکست علی نشست تا بیبی افتاد روی حرفش دیگه علی بود بُغضت رو نشکن فقط دعا کن وقت رفتن وصیت این بود جلو جسارت فقط دعا کن یه جوری زد که وقت غسل شوهرش هم به زحمت افتاد یه جور کشید که فاطمه زیر پای جمعیت افتاد روی سینهاش سنگینی میکرد داغ صدای وا عطشایی روضه میخوند یاد یه گودال با گریههای یه کربلایی حسینش رو بغل گرفت دستی کشید به سر و روش و بی اختیار گریهاش گرفت تا بوسه زد زیر گلوش رو خنجر نمیبره هیچ كسی قربونی رو تشنه سر نمیبره آی نامسلمونا کسی انگشت رو برای انگشتر نمیبره کمتر اذیتش کنید نفسش درنمیاد آبی ندادند سرت رو بریدن کاش لااقل پاهات رو روی قبله میکشیدن