
روزگار دلم به سامان نیست من کویرم خبر ز باران نیست سخت با خود کنار میآیم ساختن با فراق آسان نیست غم کوری نمیخورد یعقوب درد یعقوب کوری نیست یوسفش تا میان کنعان نیست در جوانی تو سر به راهم کن دم پیری زمان جبران نیست آدمیت گدایی از درِ توست آدمت هرکه نیست سلطان نیست هیچ جایی برای ما مردم مثل قم نیست چون خراسان نیست آخر کار می رسم به حسین آخر کار غیر جانان نیست روزگارم خوش است پای غمش بر سرم مانده سایه علمش طوس را آه کاظمین گرفت مهربان رئوف خندان نیست گریه نکن برام که میگیره دلم میدونی که غم تو میشه قاتلم گریه نکن برام سر و پا آتیشم یه روزی میرسه که زود میای پیشم یه روز میاد داری با چشم ترت میسوزی یه روز به پشت این در با پسرت میسوزی یه روزی میخ در به بال و پرت میگیره زبونههای آتیش به صورتت میگیره یه روزی پر میشه کبودی رو تنت چهل نفر میانِ برای کشتنت چهل نفر میانِ که شر به پا کنن دست تو رو تا از علی جدا کنن یه روز میاد میبینی تنها تو کوچههای پیش چشای حیدر، تو زیر دست و پای یه روزی رو میبینم که کوچه غرق مه شه این حق یاس من نیست که زیر پاها له شه صحنهی که باید ببینم اومده حسینتو ببین روی سینهام اومده میسوز قلب من تو موج اشکام رفت دلت کجا غروب قتلگاه ریختن تو قتلگاه و حرمت نگه نداشتن نامردها حتّی کهنه پیراهنش رو برداشتن با حوصله نشستن تا قتل صبر کردند حالا که کشتنش باز دنبال چی میگردند حسین جان