
آنکه تقدیر مرا یک عمر، پشتِ دَر نوشت نام من را بین مهمانهای تو، آخر نوشت دیشب از بس گریه کردم، صبح تحویلم گرفت دعوت من را برای این دو چشم تَر، نوشت جای نان میخواستم، قدری تماشایش کنم حیف باشد محضر صاحبکرَم، از زَر نوشت هر قَدَر من معصیت کردم، به روی من نزد قصهاَم را تا ابد، در خانهی دلبر نوشت به منِ بیآبرو، چه آبرویی داده است من بدی کردم ولی، او صورت دیگر نوشت دست من را داد در دست علی مرتضی بعد از آن نام مرا، در دفترش قنبر نوشت یک علی گفتم، تمام سیئاتم پاک شد سرنوشتم را خداوند علی، از سر نوشت آخر خط بودم و زهرا به فریادم رسید بعد از آن بخت مرا، از هر کسی بهتر نوشت کل دارایی من این است، عشقم به حسین بین ثروتمندها، اسم مرا مادر نوشت چشم وا کردم که دیدم، ناگهان در هیئتم دست زهرا در حسینیه، مرا نوکر نوشت از همان موقع، چه کیفی میکنم من با حسین شرح آن را، باید از امروز تا محشر نوشت چند وقتی میشود، دور از تو ماندم وای من فطرست را دست تقدیر عاقبت، بیپَر نوشت ای فدای اسم شیرینت، حسین جان کز از ازل، حق به تقدیر گلویت کُندیِ خنجر نوشت نیزهها روی تنت، یک جور رفته کج شده مزد هل مِن ناصرت را با سنان، لشکر نوشت شمر روی سینهات، مشغول ذبحت بود آه قاتلت را مقتل اما، غصهی معجر نوشت جای بارون میبینیم از آسمون، نیزه داره میباره هر کی از راه میرسه، هر چی داره روی تنت میکاره یه مسلمونم نبود، پیکرتو از رو زمین برداره سر خونیِ تو رو، سنان داره رو نیزهها میذاره صدات میکنم، تنت رو خاکه صدات میکنم، سرت رو نیزه نگات میکنم، یه لحظه شاید ببینی تا که اسیر شدیم، غروب نرسیده و پیر شدیم اسیر شدیم، با شمر و خولی هممسیر شدیم اسیر شدیم، از این دنیا بعد تو سیر شدیم اونقد از مال حرام شکماشون پُر شد تو رو نشناختن بدن بیسرتو، جلو چشام روی زمین انداختن چشم مَرکباشونو بسته بودن روی تنت مینداختن سر پیری میبینی، چه روزگاری واسه زینب ساختن تموم شد حسین تو رفتی حالا منو نبردی غروب شد حسین ندیدی ما رو به کی سپردی حسین غریب شدی بییار و یاور و حبیب شدی حسین جان، حسین جان...