آن روز که به داغِ غمت مبتلا شدیم دل خونتر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با دردِ غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه، ما شدیم شُکر خدا که فاطمه ما را خریده است شُکر خدا که خرج بساط شما شدیم عزّت سرای ماست عزا خانهی شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت ما عاقبت بخیر تو در روضهها شدیم گم میشویم تا که تو پیدایمان کنی نوکر شدیم تا که تو آقایمان کنی شاید دلت به حال دل ما بسوزد و فکری برای روز مبادایمان کنی ما یک برات کرب و بلا لای پوشهایم ساکت نشستهایم تو امضایمان کنی چیزی ز شاه بودن تو کم نمیشود در بین نوکرانت اگر جایمان کنی ما را هدف ز نوکری، ترفیع رتبه نیست مجنون نمیشویم که لیلایمان کنی چندیست مُردهام ز انفاس قدسیات اصلاً بعید نیست مسیحایمان کنی جوان ز دل نرود گرچه از نظر برود تو نی برون ز دلم میروی نه از نظرم دویدهام ز حَرم تا که زندهات نگرم مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم اگرچه خود ز عطش پای تا سرم میسوخت زبان خشک تو زد بیشتر به دل شَرَرم مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا روا نبود تو لبتشنه جان دهی به بَرَم میان دشمن از آن گریه میکنم که مگر به کام خشک تو آبی رسد ز چشم تَرَم به پیش دیدهی من پاره پارهات کردند دلی به رحم نیامد، نگفت من پدرم ز مُصحَف تنت این آیههای ریخته را چگونه جمع کنم سوی خیمهها ببرم *** چه سخته که بابا نشستی رو خاکا جلو چشم دشمن بزرگ عشیره چطور شدی خیره به زخم تن من گره کور شده این گره من دوختند تن منو به زره من شبیه مادرت زخمِ رو ابرو دخیله نیزه به ضریح پهلو خیزُ از جا آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر