
حسین جان ای آبروی دو عالم نگین سلیمان به حلقهی خاتم به زخم تنت روی ریگ بیابان به اشک دل و سوز آه یتیمان خدایا از این غم چه چاره کنم خداحافظ ای برادرِ زینب به خون غلتان در برابرِ زینب خدایا از این غم چه چاره کنم حسین جان ای آبروی دو عالم نگین سلیمان به حلقهی خاتم این شب آخره کنارمی حسین قراره قلب بیقرارمی حسین بذار نگات کنم این شب آخری تمومه قصّهی خواهر برادری قراره چه بلایی به سر ما بیارن مگه قراره پا تو خیمهی ما بذارن خوب میدونم حسین به آخر خط رسیدم از فردا با سر تو راهو ادامه میدم یه عمره که حسین دلم به تو خوشه جدایی آخرش زینبو میکُشه بذار که تا سحر بازم صدات کنم یه دل سیر حسین فقط نگات کنم ازم نخواه که آروم تو مَحملم بشینم سر شکستهتو من رو نیزهها ببینم خوب میدونی حسین جان مسافر غروبم ببینمت سرم رو به مَحملم میکوبم امشب چرا دلم دلواپست میشه؟ مگه قراره که موی تو خاکی شه؟ خواب میدیدم که رو سینهت نشسته شمر خاطرههای من افتاده دست شمر بدیِ خنجر کُنْد این بود داداش که نامرد وقتی که دید نمیشه تنت رو پشت و رو کرد به من بگو حسین جان خدّ التَریب یعنی چی؟ دلم آتیش گرفته شیبُ الخضیب یعنی چی؟ غریب بود حبیب خدا عصر روز دهم بیحبیب بود یه لشکر برا کشتن یک نفر این عجیب بود آسمون تیره و تار شد، بین گودال گرفتار شد اونقَدَر نیزه اومد که قتلگاه مثل نِیزار شد **** به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من شمر جلوتر بود ناله کشیدم من **** گُلی گم کردهام میجویم او را به هر گل میرسم میبویم او را