در کنده شد از جا و سرِ شعله زدن داشت از هیزم از آتش و از دود سخن داشت شد سرخ به جای همه از فَرط خجالت میخی که نگاهی به من و گریهی من داشت شد سرخ به جای همه از فَرط خجالت میخی که نگاهی به من و محسنِ من داشت ایستاد کمربندِ علی مانده به دستش انگار نه انگار که صد زخم به تن داشت دنبال حیدر میدوید از سینهاش خون میچکید وقتی که جماعت به سرش ریخت زمین خورد وقتی که زمین خورد نگاهی به حسن کرد وای مادرم مادرم مادرم در کوچه و در خانه و حتی دَمِ مسجد ای وای که قُنفُذ عجب دستِ بزن داشت